نتایج جستجو برای عبارت :

پوزخند ترحم آمیز یک خزه!

میدونستم آدمها وقتی بالا و بالاتر میرن، این اتفاق می افته. اینکه هرچیزی که به دنبالش بودن رو رها میکنن و به دنبال هدف بالاتر میرن.. و درست همون وقت که اون چیزِ قبلی رو رها کردن، دنیا دست از خساست میکشه و اون چیز رو به پاشون میریزه... اما اونا دیگه اون چیزو نمیخوان... چیز دیگه ای رو میخوان... و همینطوری میشه که همه چیز رو رها میکنن و اوج میگیرن...
ادامه مطلب
حدیث 83 ابوعبیده جدا گو،ید از امام باقر  ع راجع استطاعت ورفتار مردم در آن باره پرسیدم حصرت این آیه را تلاوت نمود و مردم  پیوسته مختلف خواهند بود از لحاظ عقیده جز انکه را پروردگارت ترحم کند  و بر اه حق هدایتش فرماید و ایشانرا برای ترحم آفریده 119 سوره12  و فرمود ای ابوعبیده مردم در رسیدن بقول حق مختلفند وهم گی در هلا کند حق را کنار گذاشته از بطالتها پیروی میکنند من ع رصکردم خدا می‌فرماید و جز کسیرا که پروردگارت ترحم کند فرمود انهاشیعیان ما هستن
باز امشب دلتنگی از شش جهت هجوم اورده. یا همون از شش جهتم راه ببستند. دلتنگی برای همه‌چیز و همه‌کس. باید درس بخونم ولی در فس ترین حالت ممکنم. پیاده روی هم پاسخگو نیست انگار. این چهارمین آلبوم نامجو میچسبه. اندازه‌ی خیلی از آلبوم های دیگه‌ش.
 
+ نوید اومد چهارتا اوریگامی نازنینمو برداشت برد. گفت برات صندلی چوبی درست می‌کنم. گولم زد فک کنم.
++ 28 هم میره اینترنی و کاش منم میتونستم مفید باشم.
+++ وقتی به خودم فکر می‌کنم که ممکنه یه زمانی توسط هر آدمی
راننده اسنپ چمدان سنگینم را جابه جا می‌کند و می‌گوید‌: می‌خواهی جنگ بروی؟ می‌گویم: نه. دارم از جنگ برمیگردم!
راه آهن که می‌رسیم، چمدان را بیرون می‌گذارد و با ترحم میگوید: این را چه جوری می‌خواهی ببری؟!
جای پله برقی، آقای کناری دستی می‌رساند و چمدانم را تا دم قطار می آورد. مامور قطار میپرسد: این آقا با شماست؟ 
می‌گویم: نه. هیچ کس با من نیست...
اصنشم اگه تو بودی، دستم با این وسیله های سنگین درد نمی‌گرفت. ترحم دیگران هم اذیتم نمی‌کرد. 
اصنشم
 
هیچ غمی بزرگتر از این نیست، که نتونی کسی رو برای حرف زدن پیدا کنی!هیچ کس نیست برای این که باهاش حرف بزنم یعنی هست ولی خب مسخره می‌کنند و یا شروع می‌کنند به پند و اندرز دادن و اینکه ما هم مشکل داریم و از همه مهمتر اینکه خیلی از حرف هارو به همه کس نمی‌توان زد وگرنه یه دفعه براشون میشی یه موجود ترحم برانگیز و شروع می‌کنند بهت ترحم کردن برای اینکه به خودشون اثبات کنند آدم خوبی هستند و بعد یه دفعه ازت خسته میشند و تبدیل میشی به موجودی که تو اون ه
[یاقوت حموی] در جلد هشتم کتاب معجم البلدان مینگارد: فرعون به هامان دستور داد که نهر سردوس را حفر کند. هنگامی‌که هامان مشغول حفر جوی شد، اهالی قریه‌ها هرکدام می‌آمدند و مالی می‌دادند که عبور آن نهر از قریه آن‌ها باشد. هامان گاهی آن نهر را به‌طرف مشرق و گاهی به‌طرف مغرب و گاهی به‌طرف قبله می‌برد و بدین‌وسیله از هر قریه‌ای مبلغی می‌گرفت تا اینکه صد هزار دینار جمع کرد و پول‌ها را نزد فرعون آورد و قضیه را برای فرعون شرح داد. فرعون گفت: وای ب
عادت میکنیم...به همه چیز عادت میکنیم،حتی به چیزهایی که یه روز ازشون متنفر بودیم،حتی به چیزهایی که هیچوقت فکرش رو هم نمیکردیم...حتی به چیزهایی که مطمعن بودیم اگه دیگه نداشته نباشیمشون زندگیمون تمومه،خیلی زودتر از اون چیزی که فکرشو بکنیم عادت میکنیم...جوری که خودمون هم نمیفهمیم چطور تونستیم کنار بیایم و چطور برامون عادی شد،گذشت زمان ما رو غرق خودش میکنه و با همه چیز وفق میده حتی اگه نخوایم و مقابله کنیم،حتی اگه سخت باشه...! تنها چیزی که باقی می
کنکور را می بینم  که با فاصله ی دو سال ایستاده است
با آن لبخند اعصاب خوردکن
و با غرور
با نگاه بی شرم و شرور
و سری که پر از سوداست
و پر از آرزو
آرزوی خانه نشین کردن نوجوانانی که آینده سازان کشورند
آرزوی تک بعدی کردنشان
آرزوی وفق دادنشان با جزوه نویسی، حفظ کردن نکته های تستی و فرمول های طولانی و عجیب و غریبه جای فهمیدن مطلب درسی با عشق و علاقه، حفظ کردن به جای درک کردن، خواندن نه برای فهمیدن و فقط و فقط برای کنکور
فقط برای کنکور
کنکور ایستاده و خو
سلاااممم 
چطور مطورین؟
خوبین؟
اکنون ساعت ۱۱:۲۷ قبل از ظهر هست.
روز جمعه 
و چیزی تا امتحان اقتصاد کلان نمونده و من جز یک صفحه پشت و رو و نصفی هیییچی نخوندم (نُچ نُچ نُچ دختر هم دخترای قدیم )
اکنون قندم انگار افتاده :|
صبحونه خوردم! بیسکوییت هم خوردم! اما همچنان بی حالم .... :|
نه تنها خودم خوب مسئولیتامو انجام نمیدم
بلکه اخیرا بدنم هم به صاحبش رفته و حال نداره
چته داداش؟ خوب شو دیگه اه
الان جزوه م داره بهم پوزخند میزنه انگار و میگه: هه هه هه تو میوفت
اینجا پست شماره ۲۰۰!
امروز روز جمعه ای ...کتابای زبانی که هفته پیش گرفتم...کتابای حقوق ‌...و رمان های نخونده امانتی ...داره بهم پوزخند زهرآلود تحویل میده .‌..
منم بهشون پوزخند زهر آلود تحویل میدم و گوشیمو میگیرم دستمو و صدای آهنگو میبرم بالا...!
اما میفهمم که اونا دارن بهم میگن ما مثل یه جنازه ایم ...که نمیتونی بیشتراز این  کاری به کارمون نداشته باشی و زیر ملافه سفید بیخیالی ندیدمون بگیری !چون تا چن وقت دیگه بوی تعفن بیخیالیت دنیاتو برمیداره ...!
_جم
امشب خونه خواهرم بودیم همگی دورهم جمع شده بودیم...
خواهرم نتش داشت تموم میشد یهو به شوخی رو به جمع میگه
نفری 5تومن بزارید میخوام نت بخرم..
یهو مامانم10تومن بهش میده:)
و به یه بهونه ی اینکه مارو با ماشینتون بیرون،اونجا بردید کرایع دادم:-|
خیلی دردم کرد که تموم مدتی که من مودم خریدم یک بار نشد که بهم پول برای شارژ اینترنتم بهم بدن
و فقط یک بار ازشون تقاضا کردم،واقعا ندادن!!خیلی برام عجیب بود که راه به راه پول به خواهرزاده هام 
اگه بخوان میدن یا همین
فرزندم
جنسِ محبت به مظلوم با جنسِ محبت به مقتدر، متفاوت است...
انسانهای مظلوم (ضعیف) محبتی از جنس ترحم در انسان بر می انگیزانند
و انسانهای مقتدر محبتی از جنس عشق در انسان بر می انگیزانند...
و انسانهای مقتدرِ مظلوم (مستضعف) هر دو احساس را در انسان برمی انگیزاند...
و اقتدار و عزت جز در سایه حق و ولایت حق حاصل نمیشود...
علت اینکه انسانهای مقتدر از خلق الله دلبری میکنند این است که ابتدا از خدا دلبری کردند... و همین موجب اقتدارشان هم میشود...
فرزندم بکوش
سلام
 
یک نفری یک پست در اینستاگرام گذاشته بود و من استوریش کردم، مضمون هم این هست: " عکس های سر قبرتان را نشر ندهید "
 
اومدن بهم ایراد گرفتن مگه چه اشکالی داره؟ والا بخدا خیلی اشکال داره، اگه تو درد داری چطور یادت میمونه که عکس و فیلم بگیری و استوری کنی، واقعا این ها فقط راههای جلب توجه هستش، من با یک بار و دو بارش کاری ندارم که خب طبیعیه، آدم داغ دیده و دلش همدردی میخواد. روی سخنم با اون افرادی هست که هرروز، هر هفته یا یک چیزی در این مایه ها عکس
دانلود آهنگ جدید عماد ترحم
دانلود آهنگ عماد به نام ترحم کیفیت ۱۲۸ و ۳۲۰ ، با لینک مستقیم ، همراه با پخش آنلاین و متن آهنگ
دانلود آهنگ فوق العاده ترحم با صدای عماد از جوان ریمیکس
ترانه : امید جلیلی, موزیک : امین امید, تنظیم : مهدی غفاری
Download New Music Emad – Tarahom

عماد، خواننده خوش صدا ایرانی موزیک جدید خود را منتشر کرد.
جدیدترین ساخته عماد در تاریخ ۷ مرداد منتشر شد.
ساخته جدید عماد، ترحم نام گرفته است.
ترانه این اثر از، امید جلیلی می باشد.
موزیک اثر به
شیخ بهائی ، در حضور شاه عباس کبیر و طلاب محصل ، در پاسخ به سوال شاه عباس در خصوص معنای اولین آیه قران کریم ، چنین گفت :
معنای باطنی " رحمن " یعنی رحم کننده ای که صفت ترحم ، جزو ذات اوست و رحیم ، صفت کسی است که ترحم جزو ذاتش نیست .مثل ابنای بشر که گاهی ممکن است دارای ترحم باشند و گاهی نباشند . 
خداوند که رحمان است و ترحم جزو ذات اوست ،چگونه ممکن است رحیم باشد ؟ 
یکی دیگر از صفات خداوند که جزو ذات او می باشد ،عدل است .و اگر خدا عدل نمیداشت ،با توجه به ای
فصل 5
داشتم از ترس سکته میکردم این صدای آدرینا بود!! باور نمیکردم با هیجان توام با استرس رو کردم طرف ایلیا و گفتم:تو برو من زودی میام. ایلیا یه پوزخند زد و در رو بست و طرف مقبره رفت. چشمام رو بستم و خواستم تمرکز کنم که بلکه این صدا رو بشنوم که چیزی دستگیرم نشد دو سه دقیقه دیگه هم موندم و
ادامه مطلب
احساس تنهایی عمیقی میکنم ... 
یه حس بد ... 
اینکه انگار به هیچ جا تعلق نداری .... 
در عین اینکه همه دوست دارن هیچکس دوست نداره
با اینکه میگن میخوان که کنارشون باشی اما بودنتو نمیخان 
میدونی چیه غم انگیز تر از همه اینا اونجاشه که مثلا تو یکی از لحظه های شاد زندگی خنده های ادم یهویی از رو لباش محو بشه تهش بشه یه پوزخند فقط
کاش میتونستم راجب اینا حرف بزنم اما حتی حرف زدنم دیگ ارومم نمیکنه 
کنکور را می بینم  که با فاصله ی دو سال با من ایستاده است
با آن لبخند اعصاب خوردکن
و با غرور
با نگاه بی شرم و شرور
و سری که پر از سوداست
و پر از آرزو
آرزوی خانه نشین کردن نوجوانانی که آینده سازان کشورند
آرزوی تک بعدی کردنشان
آرزوی وفق دادنشان با جزوه نویسی، حفظ کردن نکته های تستی و فرمول های طولانی و عجیب و غریب جای فهمیدن مطلب درسی با عشق و علاقه، حفظ کردن به جای درک کردن، خواندن نه برای فهمیدن و فقط و فقط برای کنکور
فقط برای کنکور
کنکور، همان ک
دعای روز هشتم ماه مبارک رمضان
الهی! چون به دیده تأمل می‌نگرم، خود را یتیمی مستحق ترحم می‌یابم که در سرای دنیا واقع شده و نیازمند توجه است. از آن زمان که از دیدار امام زمانمان محروم شده‌ایم، احوال یتیمی را داریم که از دیدن پدر محروم گشته است. ای آنکه نظر بر احوال یتیمان را توصیه و تاکید فرموده‌ای، ما را موفق به دلجویی و همراهی یتیمان نما و خود دلجوی ما باش که خوان نعمت و رأفت کبریایی‌ات گسترده و نقصان‌ناپذیر است.الهی! با امید به مهر و رحمتت
نمیدونم اصلا چجور باید توضیح بدم.....
ولی واقعا غلط کردم واقعا غلط کردم
هیچ وقت بع کسی ترحم نکنید هیچ وقت به کسی که نمک نشناسه به کسی که کثافطه اینکارو نکنید.. 
خدایا خودت کمکم کن خواهش میکنم خداجووون.
از شریف ،شرافت و از کثیف ،کثافت بهت میچسبه ،دقت کنید حتی به چه کسی سلام میکتید...
دعای روز هشتم ماه مبارک رمضان
الهی! چون به دیده تأمل می‌نگرم، خود را یتیمی مستحق ترحم می‌یابم که در سرای دنیا واقع شده و نیازمند توجه است. از آن زمان که از دیدار امام زمانمان محروم شده‌ایم، احوال یتیمی را داریم که از دیدن پدر محروم گشته است. ای آنکه نظر بر احوال یتیمان را توصیه و تاکید فرموده‌ای، ما را موفق به دلجویی و همراهی یتیمان نما و خود دلجوی ما باش که خوان نعمت و رأفت کبریایی‌ات گسترده و نقصان‌ناپذیر است.الهی! با امید به مهر و رحمتت
باز میخای بری تو رویا؟! تو هیچی نیستی بدبخت. باز میخای چه رویایی ببینی؟ خواننده شدی یا یه شرکت بزرگ داری (پوزخند) خاک تو سرت، چند سالته؟ چند سال؟! یه پسره هست با هم کار می کنیم. 18سالشه دوتا بچه داره، تو چی؟ یا میخای بگی عقل نداره! نه جونم یه ماشین زیرباشه از حمام ما تمیزتر، خب دیدی خودت خری. یا اها پول در اولویتت قرار نداره. برو تو خیابون یه دختر پیدا کن که بگی: نگاه کن به صورتم بیا زنم شو اگه پیدا کردی میشم خرت. بس کن جون عمه ات. نداری که نداری، اصل
راستش فکر میکنم وقتی برای چیزی زیادی ذوق میکنیم یا ناراحت می‌شویم، یعنی اینکه حالمان را وابسته آن کرده بودیم و این نشانه خوبی نیست. الا ان اولیا الله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون. (یونس/62) اگر اعتمادت به خدا آنقدر زیاد باشد که برای هیچ چیز نگران نشوی، یعنی به مقام خوش رفاقت با او نائل شده ای. استاد می‌گوید: وقتی خداوند بنده اش را امتحان می‌کند، به ملائکه اش می‌گوید: نبض دلش را بگیرید. اگر حالش بد نشد، قبول است. رشد می‌کند.
پوزخند زدن بر دنیا. مو
این روزها سرم از فشار فکر "کارهایی که باید بکنم ولی براشون وقت نمیذارم""کارهایی نباید انجام بدم ولی دارم براشون وقت میذارم""کارهایی که دوس دارم انجام بدم ولی عقلم میگه الان وقتش نیست"خیلی خیلی سنگین شده.
و زیر پا گذاشتن چهارچوب هام باعث شده هربار خودم از خودم ضربه بخورم و اون آدمی که دوست ندارم باشم داره به آدمی که دوست دارم باشم پوزخند میزنه.
این روزها سرم از فشار فکر "کارهایی که باید بکنم ولی براشون وقت نمیذارم""کارهایی نباید انجام بدم ولی دارم براشون وقت میذارم""کارهایی که دوس دارم انجام بدم ولی عقلم میگه الان وقتش نیست"خیلی خیلی سنگین شده.
و زیر پا گذاشتن چهارچوب هام باعث شده هربار خودم از خودم ضربه بخورم و اون آدمی که دوست ندارم باشم داره به آدمی که دوست دارم باشم پوزخند میزنه.
یکی از نتایجی که گرفتم می‌دونید چیه؟
هیچ‌وقت با یه ENTP نشینید به خوندن کتاب، یا دیدن یه فیلم رمانتیک. نه تنها خودشون لذتی نمی‌برن، بلکه حس خوب شما رو هم خراب می‌کنن با منطقی‌بازیاشون.
بعله، نشستیم با عین النور و پارک رو بخونیم و تو تک‌تک صفحاتی که با خودم می‌گفتم: "آخی، چه ناز!" و کف دست چپم تیر می‌کشید، داشت پوزخند می‌زد یا پوکرفیس بود با نگاه "آخه این چیه؟". حالا خوبه خودش گفت قشنگ بود! موندم دقیقا از کدوم قسمت کتاب لذت برده بود.
پ. ن. اگر تا
!
نگاه کرد به گوشیم... به برچسب ژله ای گوشیم و پرسید چی؟گفتم چی!گفت رفیق شهیدم چی؟من:آها رفیق شهیدم ابراهیم هادیپوزخند زد و گفت ههرفیق شهیدم.... کی بود!؟من:کسی که با دعای توسل تونست حال مریضی رو خوب کنه،انقدر عمیق بود،خیلی مردِ،دوسش دارمنگاه کرد به من و دوباره خندید و سرشو گرفت سمت دیگه!البته به من خندید نه به داداش ابراهیمم.میدونم هنوزم تغییرمو هضم نکرده،هنوزم کنجکاوه، هنوزم میخواد بدونه چی شده،هنوزم میخواد از انکار به یقین برسه،عین خودم! شای
یک پیر مرد کار گر که تقریباً 50 سال داشت در یک گوشه ای از شهر زندگی میکرد. 
روزگار این مرد بیچاره چندان خوب نبود مرد بیچاره روز میرفت کار میکرد روزانه هر اندازه که کار میکرد شب همان را غذا با خود می آورد 
حتی بعضی روز ها نمتوانست خرجی خانواده خودش را تأمین کند. شب گرسنه را صبح میکرد.
 یک روز این پیر مرد تا شام کار میکند. شام هنگام برگشت به خانه سه دانه نان از نانوائی با خود گرفت در وسط راه ناگهان صدای (چرنگ 
چرنگ) سگ را میشنود.
 
  دلش آرام نمی گیر
برخی زمانها آداب مخصوص به خود دارند. در روزهای اول فروردین و آغاز سال جدید ما ایرانی ها به صله رحم و دید و بازدید میپردازیم.
رمضان به عنوان ماه خدا نیز آدابی دارد. به فرموده پیامبر صلی الله علیه و آله برخی از آداب این ماه عبارتند از:
۱. یاد تشنگی و گرسنگی قیامت
۲ صدقه دادن
۳. احترام به بزرگتر
۴. مهربانی با کوچکتر
۵. صله رحم
۶. حفظ زبان ازگناه
۷. نگاه حرام نکردن
۸.نشنیدن صدا و سخن حرام
۹ ترحم بر ایتام
۱۰. توبه
۱۱. دعا
امروز به این قضیه فکر کردم که مهدی یه فرصت هست برای خودسازی ، برای نزدیک تر شدن به خدا ، برای حال خوب پیدا کردن .. مشکل از جایی شروع می شه که همه ما توقع بی انصافانه ای از مهدی داریم . اون بنده خدا کم شنوا هست و من خودم به شخصه بارها سرش غر و داد زدم .
مثلا داره لیبل می زنه می گم مهدی نزن اما متوجه نمی شه و می زنه و کدها قر و قاطی می شن و من جوش میارم ، داریم گونی میاریم داخل اون هم سرش پایین هست و قصدش کمک هست بعد می گم مهدی بذاریمش اینجا ، اما یهو می ب
از مزایای زندگی تو ایران می تونم به پاهای سفیدم دستهای تیره ام صورت زردم و شکم سبزه ام اشاره کنم. امروز یه برگه پیدا کردم که تابستون رو چجوری بترکونم! پرانتز باز، تابستون ما رو ترکوند،پرانتز بسته. اول از همه نوشته بود اپیلاسیون و لیزر موهای زائد!یکی از پشمام پوزخند زنان زد رو شونه ام و گفت:حاجی لباس بیشتر بپوش لرز کردیم! اوس کریم چیه فایدشون ناموسا؟ حتی رتبه کنکورم باعث ریزششون نشد
عنوان مطلب لقبیه که داداشم بهم داده بود تو سال کنکور.الان حجم
زیر این خورشید تاریک می سوزم
فاصله ام با ماه ، با تو ، یک ارزن نمی ارزد 
سزای خویش را نزدیک تر از قلب به خود می بینم
سزای انحراف من از آن رود بلند و سبز
سزای این صدای من که از فقر درون می نالد
از فقر تو می نالد
از فقر خدا می نالد
و از ترحم های عشق
از نسیم لحظه ای غمگین ، می نالد
لحظه های خوب در پی ویرانی
لحظه های درد در کنج سکوت ، می شوند معماری
اگر بوسه ای در خواب یک لحظه درون تو شود جاری 
بدان این را که آن لحظه
بی گناهی بی گناهی بی گناهی
زَجرآورتر بنواز ویولنِ کوفتی‌ات را، دیگری بالا می‌آورد مردارِ بلعیده‌اش را، همراه با خون و چرکِ بسیار؛ میخ‌هایی درونِ گوش‌های داغ‌دیده‌اش فرو رفته‌ است، و زبانش توسطِ حملاتِ عصبیِ پی‌درپی به یک‌دیگر گره خورده‌ است و نیروی عظیمی، دست و پاهای ناتوانش را به چوبی تنومند به صَلیب کشیده است. و تنها هجومِ بی‌حَدوحَصر درد است که تمام وجودش را فراگرفته است. دستی دورِ گردنِ دیگری چنبره زده است، فشار می‌آورد، صورتی رو به کبودی مایل می‌شود،
شاید باورش برایت سخت باشد، که هنوز هم در تلاطمم.
اما دگر رد این تلاطم را در چهره ام نمی‌بینی، چون قلبم را در چاله ای عمیق دفن کرده ام؛ مباد صدای آه و ناله اش به جایی برسد.
و تناقض...آری همان‌ کک‌هایی که مسبب ازهم گسیختگی تار و پودم اند.
همان‌ها که جانم را به لبم میرسانند.
همان‌ها که آهم را بغض و طاقتم را طاق میکنند.
خودت ببین:
تک تک سلول های مغزم "Bella ciao" را فریاد می زنند.
قلبم پوزخند میزند: آخر مقاومت؟در برابر چه؟ ای چشم های نابینا جز پوچی چه می‌
از بس بغضم سنگینه که «اشک ها» با هم دعوا دارن کی اول بره یه هلهله همه دنبال تصاحب این مِیدونن و این ادامه داره و بغضه تو گلوم میمونه این اون وقتیه که دیگه امیدی به زندگی ندارم . اون وسط یه اشکی هست خیلی اروم و بی خبر بدون هیچ حرفی تنها میاد بیرون تنها قل میخوره و خیلی راحت بایه پوزخند پاکش میکنم و برمیگردم به اونایی که ارزش منو خورد کردن میگم مهم نیست مهم اینکه خودم میدونم ارزش دارم.
« عاشق اون اشکم که تنها اومد و اروم اروم اومد و راحت پاک شد» 
افرادی که در سختی بزرگ می‌شوند، میل دارند که فرزندانشان حتی‌المقدور زندگی راحتی داشته باشند. 
به این ترتیب، تربیتی را که در دوران سختی به آنها کمک کرده بود تا خود را بیابند از کودکانشان دریغ می کنند
چنین والدینی مرا به یاد آن پرورش دهندۀ پروانه می‌اندازند که از دیدن مشقات پروانه‌ها هنگام بیرون آمدن از پیله ناراحت می‌شد. بنابراین روزی از روی ترحم، شکافی در پیله یک پروانه ایجاد کرد تا راحت‌تر از آن خارج شودآن پروانه هرگز قدرت کافی برای پ
 
 
 
 
اگه همین الان خبر برسه که تو کشورمون جنگ شده شما چی کار می کنید؟
 
 
 
 
 
 
 
 
+اگه برای کمک می رید دقیقا چی کار می کنید؟
+اگر فکر می کنید الان هم جنگ هست باز چی کار کردین؟
+اگر هم بی خیال می شید و یه پوزخند می زنید بازم بگید چه کاری می کنید؟
 
 
 
 
 
 
میتونم این رو بگم که از شنیدن کلمه آبجی از زبون خواهرام متنفرم..
پشت این آبجی گفتنای هرچندسال یک بار مطئنن یک درخواستی هست که میگن
سلام گرگ بی طمع نیست...
متنفرم ازاین کلمه که فقط در مواقع ای که بهم نیاز دارند استفاده میکنند و چه 
وقیحانه این کلمه رو بعداز هربار پوزخند زدنم و تاکید براینکه بهم نگو آبجی و کارت رو بگو
بازهم تکرار میکنند و منو آزار میدهند...
دلم میخواهد آبجی گفتنشان از ته دل باشد و بدون درخواستی اما فکرکنم این آرزو رو باید به گور ب
حالم دارد از احساس بدبختی و بیچارگی‌ آدم‌های داخل ایران و ترحم‌ها و نسخه پیچیدین‌های آدم‌های خارج از ایران در فضای مجازی بهم می خورد. کاش برای خدا و خودشان هم که شده جمع کنند این بساط را! احساس بدبختی و بیچارگی می‌کنید؟ بلند شوید کاری کنید! کسانی از دست رفته‌اند؟ کوتاهی از خود شما بوده! خیلی هموطنتان برایتان مهم است درست متحد میشدید و مثل خیلی از مردم دیگر دنیا اعتراض‌های مدنی‌ می‌کردید. جمع کنید این بساط ننه من غریبم را! 
 
این‌ها را م
یک جور همدردی خاموش میان دختران ناراحتی که در صندلی عقب تاکسی/اسنپ/آژانس نشسته اند و راننده های تاکسی/اسنپ/آژانس که از آینه با تاسف و ترحم و گاهی مهربانی نگاهشان میکنند وجود دارد. انگار که بخواهند بگویند گریه نکن درست می شود. شاید هم صدای موسیقی را بلند کنند و بخواهند بگویند من صدای فین فین تو را نمی شنوم دخترجان، گریه کن، خالی میشوی، بعدش درست می شود. 
ولی نهایتا بعدش درست می شود. 
به هق هق ها و نفس های شماره دارِ پس‌ از گریه قسم، درست می شود.
کودکی کودکان کار مثل کودکی ما نیست. ما بازی می کنیم و با آنها بازی می شود، ما در آغوش پدرمان لبخند می زنیم آنها اگر پدری داشته باشند چون معتاد است کتک می خوردند، مادر ما برایمان خوراک تهیه می کند و مادر آنها برای تهیه پول خوراک آنها  را اجاره می دهد. ما درطول سال درس می خوانیم و آنها در خیابان برای جلب ترحم عابران کتاب فارسی اول دبستان را بغل می کنند و ای کاش تفاوت های ما فقط به همینجا ختم شود و به آزارها و سو استفاده های جنسی و بدنی و روانی نرسد.
+ یادداشت رمزی که دیروز به عنوان پیش نویس پست جدیدم نوشتم، هنوز کنار دستمه اما دستم به نوشتنش نمیره چون پر از خوشحالیه و من الان پر از غمم:(
شاید اتفاق خاصی نیفتاده باشه ولی من دیگه رمق ندارم:(((
+ نلیسا....دقت کردی تو 23 سالگی میری دانشگاه در حالی که دوستات تو 23 سالگی لیسانس میگیرن....
23....عدد عجیبیه.....عددی که همیشه به جادویی بودنش ایمان داشتم...
و چه ترسناک که انقدر زود داره میاد....
+ از ترحم بدم میاد.... من خودم این راهو انتخاب کردم پس ترحم ممنوع!
+ کنکو
دیشب واقعا حالم خوب نبود. هنوزم حالم خوب نیست. نوشتن راجع بهش برای این نبود که بخوام مثلا خودمو نشون بدم یا ترحم کسیو جلب کنم. من فقط بی اندازه ناراحت بودم. دیگه اینجا هم نگم؟؟؟ اینجا که تمام زندگیم تو زیرو بمش هست؟ همیشه که همه چی خوب نیست. منم حالم همیشه خوب نیست. تازه تقصیر من نبود. هیچکس منو نمیفهمه :((( دلم میخواد دیگه تنها باشم اون حس مزخرف تنهایی بهتر از تو جمع بودنه :((( بگذریم. برم کار کنم. منو دور کنه از این فکرو خیالا. 
من سعی میکنم با همین چیزهای کوچیکی که دارم و به چشم خیلیا نمیاد خوشحال باشم،حتی با نداشته هامم خوشحال باشم(که فکر میکنم این یکی رو تقریبا دارم شعار میدم)ولی نمیذارم بخاطر چیزهایی که دست خودم نبوده پس زده بشم و سرزنشم بکنن و ترحم بهم داشته باشن یا حتی بالعکس.همه ی آدم های این دنیا دست خودشون نبوده که کجا به دنیا بیان!شهرستانی باشن،روستایی باشن،کلانشهر نشین باشن،ظاهرشون چه شکلی باشه،زشت باشن،خوشکل باشن،قابل تحمل باشن،هالیوود طور باشن،تو چ
 دو روز پیش به عنوان همراه بیمار رفتم اورژانس بیمارستان شاید از اینکه بگم من اورژانس رو خیلی دوست دارم تعجب کنید و یا فکر کنین من دیوونه ای روانی چیزی هستم :)  
خب من خودمم یه زمانی یه حس بدی به فضای بیمارستان و اورژانس داشتم همیشه اینا منو یاد مرگ و درد مینداختن ... ولی حالا به دلایلی نظرم عوض شده و اورژانس رو دوست دارم اولین نکته درمورد اورژانس که برای من دوست داشتنیه آرامش کادر اورژانسه... با وجود همه ی شلوغیا ، اتفاقا، گاهی حتی داد و بیداد ها
«با خود میگویم:تو دیوانه ای بیش نیستی،در جستجوی چیزی هستی که در این عالم زمینی هرگز یافت نمی شود»
با سرعت سرسام آوری به دنبال خودم میگردم لا به لای کتاب ها فیلم ها آهنگ ها و هر چیز ساده و مسخره ای که شاید تا قبل از این به چشمم نمی آمد،شاید عواقب صرف کردن زمان زیادی با خودم و این انزوای خود خواسته باشد،حرص و ولعم نسبت به جملات و کلمات و از آن خود کردن آنها روز به روز بیشتر می شود و به همان نسبت از هرگونه زنده بودنی عاری میگردم،از جنب و جوش های اطر
سرم گیج میره معدمم درد میکنه پشتیبانم برام اس ام اس داده دست مریزاد و من پوزخند میزنم میگم واسه چی دقیقا ؟  ایده ال گرای درونم بهم تشر میزنه خاک برسرت ببین این مدت چی بودی که بخاطر یه پیشرفت کوچیک ملت ساز و دهل راه انداختن و مامان درونم میگه چیکار داری دخترمو چش نداری ببینی بعد این همه مدت داره کم کم رو غلتک می افته من دوباره پوزخند میزنم 
یک شنبه ساعت هشت صبح میخوام برم خونه صاد  برای ح اتفاق افتاده بود که من ازش بی خبر بودم احساس مادریو دارم
یا حق الیقین عزیز
...... واقعا وقتی جمعه رئیس دولت از رادیو شنیده که بنزین گران شده تعجب کرده و کمی بعد شاخ درآورده.
.
.
.
.............. چقدر زشت می نماید وقتی رئیس دولت با خنده می گوید مثل مردم خبر گرانی بنزین را شنیده و چقدر بد است که رئیس تو چشم ملت خیره شود و با پوزخند همراه با تمسخر دروغ بگوید
آیا خودش باور کرده که مردم حرفش را باور کردند
شاید به تو حسی دارم و بی رحمانه در حال انکار آنم
شاید علاقه ای به من داری و هزار و یک اما و اگر در ذهنت می چرخد
شاید هیچ کدام از ما این حس غریب اما آشنا را جدی نگیریم
یا شاید در حال حاضر همین احساسات، بازی و واکنش هورمون هاست
اما اگر روزی رسید و دستانت در دستانم بود، اگر روزی نوشته هایم را میخواندی، اگر روزی فرا میرسید که کنارم قدم برمیداشتی دوست دارم برایت تعریف کنم:
"امروز بعد دیدنِ دوباره ات پس از روزهایی که برای من بمثل سالها گذشت، دوباره دل
پدرم آدم جالبیه 67 سال سن داره، کم حاشیه ترین آدمی هست که توی همه عمرم دیدم ، از 12 سالگیش کار کرده و جور یک خانواده رو کشیده . خرج تقریبا پونزده نفر میداد، پدرم کارگر کارخانه بوده و بعد سی سال بازنشسته شده. 
راستش یه ویژگی هایی داره که خیلی ساده ولی منحصر به فردن:
دروغ نمیگه،مال مردم نمی خوره ، حرفش و عملش یکیه ، کم حوصلس، زود جوش میاره  ولی آدم خیلی خوبیه و انسانه. 
فیللم فارست گامپ رو دیدین؟  پدرم دقیقا مثل فارست گامپه ! 
تناقض رو درک نمیکنه ،
نام رمان: یه نفس راحتنام نویسنده: saba_aژانر: عاشقانه، طنزخلاصه: دختری با ظاهر شاد و شیطون و فوق العاده مهربون و پولدار ولی باطن شکسته و ترک خورده، دختری که تو زندگیش خوشی نمیبینه، همیشه منتظر یه آشوبه، یه طوفان. همیشه به این آشوبا پوزخند میزنه ولی یه جاهاییم کم میاره.زندگیش به سردیه برف و تاریکیه شبه اما اون وسط مسطا خورشیدی میدرخشه و نور و گرماش رو روی زندگیه این دختر پهن میکنه. خورشیدی که تمام برفارو با گرماش آب میکنه و این برای دختر این داست
+من آدم کینه ای نبودم.همیشه سعی کردم ببخشم.هرچند هیچ وقت هم از یادم نمیره برخوردایی که با من شده بود رو.
و هیچ وقت هم عذرخواهی نکردند هیچ کدموشون که شاید امیدی ه بخشیده شدن باشه.
شب نوزدهم شب قدر موقع دعاهام به خدا گفتم نمیبخشم دختره رو .تهمت بزرگی بود خیلی بزرگ و سنگین
امشب هم میگم شب آخر هم میگم.همیشه میگم.
+ سه ماه پیش یه حرکت بچگانه انجام دادم و دوستمو ناراحت کردم.ولی ازش عذرخواهی کردم و دلایلم برای اون کار هم براش توضیح دادم.
ولی نخواست قبول
میخواستم ماشین رو پارک دوبل کنم یه ماشین از جلو اومد ایستاد تا من پارک کنم. ی جای کوچیک بود و دو طرفم ماشین پارک بود. کنار پیاده رو مغازه ها ک فروشنده ها اومده بودند بیرون و لب جدول نشسته بودند. همشون نگاهشون افتاد ب من ک تصمیم داشتم اونجا پارک کنم. خلاصه زیر سنگینی نگاه ده تا مردی ک منتظر بودند ی سوتی بدم تا بزنند زیر خنده پوزخند گوشه لبشون نشان از همین بود. خلاصه با دو فرمون تونستم پارک کنم.پوزخند گوشه لب مردهای لب پیاده رو خشکیدسرشون رو چرخون
"چون هنوز آدم درستتو پیدا نکردی"
برای بار ده هزارم گوش هایم جمله را با خنده ای تصنعی پس میزنند و آرزو میکنند که ای کاش این خالق قادر و تمام صفات باشکوه دیگری که خودتان بهتر از من میدانید از بدو خلقت فکری به حال این بی درو پیکری میکرد و ما اینگونه بی دفاع نبودیم در برابر شنیدن خزعبلات آدم ها،به خصوص خوشبین ها،نه نه به خصوص انسان هایی که نمیدانند تو چه گذشته ای را به خاک سپردی و اینگونه بی مهابا باور های خودشان را به سمت تو شلیک میکنند،وعده ی آدم
مخرب ترین عادت:  نگرانیبزرگ ترین لذت:  بخششبزرگترین فقدان: فقدان اعتماد به نفسرضایت بخش ترین کار:کمک به دیگران
 
زشت ترین ویژگی شخصیت:خودخواهیبزرگ ترین مایه  طبیعی انسان: جوانیبزرگترین دلگرمی: تشویقموثرترین داروی خواب آور: آرامش فکر
 
قوی ترین نیرو در زندگی: عشقخطرناک ترین مردمان: شایع پراکنانعجیب ترین کامپیوتر دنیا: مغزبدترین فقر : یأس
 
مهلک ترین سلاح: زبانپرقدرت ترین جمله : من می توانمبزرگ ترین سرمایه : ایمانبی ارزش ترین احساس: ترحم به خ
سحر با باد می‌گفتم حدیث آرزومندی
خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی
دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است
بدین راه و روش می‌رو که با دلدار پیوندی
قلم را آن زبان نبود که سر عشق گوید باز
ورای حد تقریر است شرح آرزومندی
الا ای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرور
پدر را بازپرس آخر کجا شد مهر فرزندی
جهان پیر رعنا را ترحم در جبلت نیست
ز مهر او چه می‌پرسی در او همت چه می‌بندی
همایی چون تو عالی قدر حرص استخوان تا کی
دریغ آن سایه همت که بر نااهل افکندی
در این
زیبایی بعضی تصمیم‌ها، کارها، اتفاق‌ها اینه که دلیل واقعیشون رو فقط خودت بدونی و به کسی هم توضیح ندی.بذار فکر کنن چون خسته شدی، چون کم آوردی، چون زورت نمی‌رسه یا هرچیز دیگه اون تصمیم رو گرفتی. مگه مهمه نظرشون؟ تو راه خودتو برو، کار خودتو بکن.سکوت کن بذار چند وقت دیگه با نتیجه جوابشونو بگیرن که هم قشنگ‌تره هم محکم‌تر. بذار بعضی چیزا فقط و فقط برای خودت بمونن. هرچقدر هم که بخاطرشون بهت کم لطفی بشه، قضاوت بشی، پوزخند بهت بزنن یا هر کوفت دیگه.
✨﷽✨
✍ از حضرت موسی (ع) به نقل از  پیامبر اکرم (ص) روایت شده:
حضرت موسی (ع) عرضه داشت: خدایا! قرب و نزدیکی به شما را می خواهم. خداوند فرمود: کسی به من نزدیک می شود که شب قدر بیدار باشد. عرض کرد: خدایا! رحمتت را خواهانم. فرمود: رحمتم شامل کسی می شود که در شب قدر به فقرا و درماندگان ترحّم کند. عرض کرد: خدایا! گذشتن از [پل] صراط را می خواهم.فرمود: عبور از صراط برای کسی است که در شب قدر صدقه ای بدهد.
عرض کرد: خدایا! از درختان و میوه های بهشت می خواهم.فرمود: آن ه
صبح وقتی رفتم دیکشنری اکسفورد یادگار از سالهای موسسه رفتن رو از توی کمد بردارم که تمریناتم رو حل کنم چشمم خورد به کتابای داستان انگلیسی ای که برای کلاس پارسال خریده بودم البته قبلا از کنسل شدنش. راستش وقتی دیروز ازش پرسیدم موقع برگشت سر راهش کتابم رو میتونه بگیره و با طعنه و پوزخند جواب داد تو هم که همه ش داری کتاب زبان میخری احساس کردم دوباره مثل اون سالها افتادم اون هم خیلی بدتر. جوری که برای بلند شدن باز ده سال دیگه وقت میخوام. اما صبح که ب
امام باقر ع فرمود نه بخدا سوگند خداوند از مردم جز دو خصلت نخواسته است یکی اعتراف بنعمتهای او تا نعمت را بر ایشان بیفزاید ودبگر اعتراف بگناهان تا انهارا برای ایشان بیامرزد  3 برخی از اصحاب عمروبن عثمان از حضرت صادق حدیث کند که شنیدم ان حضرت مبفرمود همانا مردگاهی گناه کند وخدا لوسیله ان اورا ببهشت برد عرضکردم خداوند بسبب گناه اوراببهشت برد فرمود اری هر اینه او گناه کندو پیوسته از تن ترسان است و بر خود خشمناک است پس خداوند لباو ترحم کند واورا 
یادم می‌ره دیگه ندارمت. وقتی دارم با دوست صمیمیم حرف میزنم و میگم تو این موضوع گیر کردم ولی باکی نیست از جانم کمک می‌خوام. نگاه ترحم‌آمیزش یادم میاره دیگه کسی که به طور معجزه‌آسایی همه‌ی مشکلاتو حل می‌کرد نیست. دیگه کسی نیست که وقتی دارم با شور و حرارت یه داستان رو براش تعریف میکنم بگه خوشگل و من با لبخند رها بشم رو سینش و بگم خب دیگه یادم نیست چی داشتم می‌گفتم. کسی که وقتی عصبانی میشدم از دستش می‌گفت: «هاجر داری چرت و پرت میگی جوابتو نمید
گمونم ترم دوم بودم. فیزیولوژی نیم واحد عملی داشت. بردنمون تو آزمایشگاه و دستگاه‌های مختلف و کار باهاشون رو نشونمون دادن. هیچ کدوم یادم نیست. ولی یکیشو یادمه، اسپیرومتر. می‌گفتن بیاین توش فوت کنین که حجم هوای دم و بازدمتون مشخص بشه. من که فوت کردم استاد گفت ورزشکاری؟ حلقه‌ی داخل اون استوانه، با شدت و سرعت رفته بود تا سقف استوانه. ورزشکار هم داشتیم تو کلاس، ولی اون سؤال رو از من پرسید که کمترین نمره‌م همیشه ورزش بوده.
ظاهرم نشون نمیده، اما ظر
باز نیمه شب از آن نیمه شبهای میرمَهنا بود ، و مهتاب ، مهتاب میرمَهنا، و دریا ، دریای میر مهنا ، و جنون ...
باز، قصه ، قصه ی بیتابی وبی خوابی میرمهنا بود و پناه بردنش به ساحل بی تاب و بی خواب ریگ ، و جنون ، که با عشق ، هیچ فاصله نداشت .
- خدایا! سالهاست که با پای برهنه ، به این قدک کهنه رضا داده ام . همین ، تنها همین را برایم باقی بگذار تا پیش روی دوستانم خجلت زده نشوم و پوزخند پنهان مردمان را احساس نکنم!
خدایا! کاری کن که حتی بد اندیش ترین آدم ها نیز نتو
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
************************
اومده بودم بگم غصه دارم
غم نگاه هاى خصمانه و پوزخند و کج رفتارى هاى عامدانه
غم سکوت تلخ از سر نابلدى
غم سر فروافتاده و چشم خیره به سنگ فرش ها و دانه هاى آسفالت و شبیه به این ها
اما مثل تغییر نگاه هام پشیمون شدم...
حالا که تاریخ اسلام رو یه جور دیگه و تو یه سن بیشتر میخونم...
حالاس که همه ش میگم بمیرم برا دل پیامبر خاتم _صلى الله علیه و آله و سلم_ که چه کشید از امت...
اصلا هر چه بزرگتر دردشان بیشتر...
هر چه مهربا
احساس بدی دارم انگار شلنگ آب سرد به قلبم وصل کرده اند و آب به شدت سردی که تیغه های نازک یخ درآن شناورند در رگهایم می‌چرخد.. می‌چرخد و میخراشد...میخراشد و من از جنون میخندم...از شوک عصبی میخندم.. 
نصف صندلی دیگر چه چلغوزی بوده است ؟میدانید بدتر از این نمی شود کسی را مسخره کرد...
تلخ ترین  گریه اور ترین و خنده دار ترین خبری که خوانده ام...آدم را یاد فیلم های کمدی سیاه آمریکایی می اندازد...از همان هایی که تهش میگویی چه احمقانه بود...
نمی دانم چه بگویم
جاذبه عمودِمُنصف بر پیکرِ بی‌جان من است و بالغ بر حجمی فرای پانصد پوند بر افکار چروکیده و زائل‌گشته‌ی من فشار وارد می‌آورد. همه‌چیز ناجوانمردانه تیره‌و‌تار است و نیروی عظیمی گریز از مرکزِ انفاس و ادراکِ من، مهره‌ی چهارم ستونِ فقراتِ مرا به درد می‌آورد. خوابِ‌شَب این‌گونه سخت به یغما می‌رود و چشمانِ سردم بی‌اراده به خماریِ ابدی فرو می‌رود. مرگ دندانِ تیزش را بی‌اختیار نشانت می‌دهد و جسم بی‌مهابا پوزخند عریان‌شده‌اش را به باد م
جاذبه عمودِمُنصف بر پیکرِ بی‌جان من است و بالغ بر حجمی فرای پانصد پوند بر افکار چروکیده و زائل‌گشته‌ی من فشار وارد می‌آورد. همه‌چیز ناجوانمردانه تیره‌و‌تار است و نیروی عظیمی گریز از مرکزِ انفاس و ادراکِ من، مهره‌ی چهارم ستونِ فقراتِ مرا به درد می‌آورد. خوابِ‌شَب این‌گونه سخت به یغما می‌رود و چشمانِ سردم بی‌اراده به خماریِ ابدی فرو می‌رود. مرگ دندانِ تیزش را بی‌اختیار نشانم می‌دهد و جسم بی‌مهابا پوزخند عریان‌شده‌اش را به باد م
دعای روز هشتم ماه مبارک رمضان  
 
 
اَللّهُمَّ ارْزُقْنی فیهِ رَحْمَةَ الاْیتامِ                            خدایا روزیم گردان در این ماه مهرورزی نسبت به یتیمان
وَاِطْعامَ اْلطَّعامِ                                                     و خوراندن طعام
وَاِفْشآءَ السَّلامِ                                                    و به آشکار کردن سلام
وَصُحْبَةَ الْکِرامِ                                                      
افسردگی لعنتی دوباره عود کرده است.بی حوصلگی، افکار خاکستری بیهوده بودن و تمایل به گریه و فریاد خفه ام کرده است. دلم می خواهد فرار کنم جای دوری از هیاهو و آدم های آشنا.دلم می خواهد تنهای تنها در خلوت خودم باشم و هیچ کاری نکنم، به معنای واقعی هیچ کاری.خیلی وقت است جلسات مشاوره ام بیهوده می گذرد و احساس می کنم باید روان شناس دیگری را انتخاب کنم اما در حال حاضر نه حوصله اش را دارم نه شرایط مالی اش را.همه چیز گره خورده و هیچکس نمی فهمد شرایط برای یک
برخی می‌گویند معلولیت محدودیت نیست. معتقدم این درست نیست. درست این است که بگوییم معلولیت محدودیت هست اما ناتوانی نیست و تنها باید حقوق معلولان توسط سایر افراد جامعه، ادارات و دولت رعایت شود.
با توجه به این که خودم هم معلول هستم، اعتقاد دارم که معلولان نیاز به ترحم ندارند بلکه باید حقوقشان مانند سایر افراد عادی رعایت شود تا بتوانند در جامعه زندگی کنند.
#معلولیت_محدودیت_هست#حقوق_معلولین#جامعه_ادارات_دولت#نه_به_ترحم#امیرحسین_زندی#شهرستان_ملا
سلام....
دوستان گل گلاب !
خب...
گرچه هنوز سه تا امتحان ترم دیگه هم داریم ولی سختاش تموم شد...
 
کلا خیلی اتفاقا افتاد که مهم ترینش همون شهادت سردار بود...
 
تسلیت...
 
از اون که بگذریم این چند وقته عجیب به شهیدا علاقمند شدم...  نمی دونم چرا... شاید اینم مثل بقیه حس هام زود گذر باشه ولی تا هست فقط می تونم بگم حس عجیب و قشنگیه...
 
گاهی اوقات از خدا می خوام بمیرم ولی وقتی به اعمالم نگاه می کنم با خودم می گم " تو خجالت نمی کشی با این وضع افتضاحت؟ "
 
این چند وقته
زنده‌بودن غمگینم می‌کنه. امروز خانم بیکر تو چندتا جمله کل زندگیش رو خلاصه کرد، تهشم با بغض از پیش من و داینا رفت. ازم تشکر کرد که کمکش کردم. از سختیای کارش گفت، اما با قدرت حرف زد.وقتی رفت نتونستم گریه‌مو کنترل کنم. اون زن قدرتمندیه و من؟ نه، نیستم.من سختیایی که اون و میلیون‌ها نفر دیگه کشیدن رو تجربه نکردم. من دائم از شرایط شکایت داشتم. اما میدونی آرزوم چیه؟ دلم میخواد مفید باشم، دلم میخواد فدا شم، حتی اگر شده برای یه‌نفر.میخوام زنده‌بودن
امشب یاد اون صحنه ای افتادم که اردلان با چشمای خونِ خیس ولو شده بود و چیز زیادی تنش نبود. سیگار میکشید و روی پای خودش خاموششون میکرد. چهره‌اش حس خاصی نداشت. نه، حتی درد اینم باعث نمیشد درد بزرگتر درونش برای یه لحظه ساکت بشه. والرین این وسط زنگ زده بود و اولش خوب بود. اردلان با محبت عمیقی که بهش داشت جوابشو میداد. مثل همیشه. بعد والرین یهو تلخ شد و حرفای تندی زد. اردلان به روی خودش نیاورد.‌ چیزی نگفت. گذاشت بگه. تموم که شد چشماش رو‌ بست. جایی نداش
دست و دلم به نوشتن نمیرود. همین که در دلم تو را آرزو کنم کفایت میکند، این نوشتن ها بیشتر آدم را خرفت میکند. 
من حس میکنم وقتی آدم خودش را زیر آرزوهایش مخفی میکند، از زندگی کردن بازمیماند، عاجز میشود...
در زندگی عاجز میشویم، فرسوده میشویم، پیر میشویم، عاشق میشویم، پدربزرگ میشویم، مادربزرگ میشویم، اما هیچوقت آدم نمیشویم. ما، هیچوقت دست و دلمان به آدم بودن نمیرود. چقدر خرفت شده ایم!
 
به تاریخ امشب، در اتوبوس بازگشت از سر کار. وقتی خسته بودم، وقت
چون خسته ام. چون رو پله برقی مدام آرنجم رو میذارم رو دسته هاش و پشت دستمو رو پیشونیم. چون خیلی وقته حتی تو سررسیدمم ننوشتم! چون خسته ام. انقدری که مثل قدیما نمیرم بشمرم ببینم چند روز میگذره که تو سررسید چیزی ننوشتم. 
راستشو بگم؟ چون ترسیده ام. دارم نگران خودم میشم. به بدنم نگاه میکنم و باورم نمیشه این همه چاق شدم! راستشو بگم؟ برگشتم چون ترسیدم!
به تصویر زمینه گوشیم نگاه میکنم. خیلی خوب افتادم تو اون عکس! دماغم قلمی و سمت چپش اون چال ریز لپم. 
 دلم
رفتم کنار دست دکتر که یه خودشیرینی کرده باشم بلکه زودتر آفم کنه دیدم داره معاینه واژینال انجام میده.داشتم خیلی ملو صحنه رو ترک میکردم که گفت کجا?بیا ببینم!
و چند ثانیه ی بعد من بودم که با انگشتم توی واژن زن بینوا دنبال دهانه سرویکس میگشتم و به بخت بد خودم لعنت میفرستادم!
_بگو ببینم چند فینگره?
+دو فینگر خانم دکتر!
_  :)
+  :/

*دو فینگر یعنی دهانه ی سرویکس به اندازه ی دو انگشت باز شده.
*امروز بالاسر اولین زایمان طبیعی،موقع زدن برش اپی واقعا نزدیک بو
نتونستم عوق نزنم
به خودم گفتم مریم تو عوق نمیزنی
تو به آب دهن و بینی آویزون شده ی یه پسر بچه ی ۴/۵ساله عوق نمیزنی
تو به پرده ای که کرد تو دهنش و بعد درش آورد و آب دهنش باهاش کش اومد عوق نمیزنی
تو فقط به ادامه ی اسم گذاریت روی پرنده های پشت پنجره بااین پسر ادامه میدی
همین الان که مینویسم هم دارم عوق میزنم
عوق زدم ولی نذاشتم بفهمه
بغلش کردم و از پرده دورش کردم و خودم هم دور شدم
نشستم روی صندلی
دستامو نگا کردم
باید میشستمشون
باخودم گفتم چقد حقیری مر
امروز برای اولین بار می خواستم بروم بخش آی تی یکی از سازمان های دولتی؛ دیشب یک ساعت به تمام جلوی آینه، داشتم تمرین می کردم چادر سر کنم، کارم ب جایی رسید که بنشینم پایِ سیستم و لعیا جنیدی را سرچ کنم و تمرین کنم چادرم را مثل لعیا جنیدی سرم کنم،  عکس هایش را نگاه میکردم و تمرین میکردم مثل او چادرم را بگیرم. 
حالت های مختلف را تمرین میکردم، با دست چپ اضافی چادر را جمع کنم یا با دست راست، دست هایم بیرون از چادر باشد یا نه! چادر کش دار بپوشم، آستین دا
 :
در روایات اسلامی برای دوره ی آخر الزمان علایم و نشانه هایی ذکر شده که با
تحقق این علایم و نشانه ها ، پی می بریم که هم اکنون در دوره ی آخر الزمان
قرار داریم . اینک به برخی از این علایم و نشانه ها اشاره می کنیم :
1- گسترش ترس و ناامنی
امام باقر علیه السلام می فرماید : « لایقوم القائم إلا علی خوف شدید ....»
؛(2) « حضرت قائم علیه السلام قیام نمی کند مگر در دورانی پر از بیم و
هراس .» و نیز فرمود : « مهدی علیه السلام هنگامی قیام می کند که زمام
کارهای جامعه
دیشب چه خوابی دیدم...؟
خواب امتحان جغرافی بود. بعد یهو فهمیدم که خوابه. یه پوزخند زدم گفتم: هه، خانوم امتحان برای چی دارید می‌گیرید؟ این خواب منه! بعد همه خندیدن گفتن دیوونه شدی. ولی منم خندیدم و گفتم حالا وقتی بیدار شدم و همه‌تون ضایع شدید می‌فهمید. منتظر موندم سوالا رو ببینم، اما ندیدم. چرا؟ چون خوابم یهو عوض شد. مغزم رسما یه قسمت جدید از بلایندسپات رو ساخته بود! آخه بلایندسپات از این سریالای پلیسیه که تو هر مرحله‌ش یه معما حل می‌کنن. مغزم
میدونی من هر بلایی سرم بیاد به قول معروف پوستم کلفته! هر چند بار که بخورم زمین و زانوهام زخمی شن باز هم پامیشم
تا اینجای زندگیم اومدم ... قوی ، محکم ، موفق ، سربلند
نمیذارم چهارتا آدم که هیچ جایی توی زندگیم ندارن اینا رو ازم بگیرن
یه درخت تنومند رو هر چقدر هم سنگ به سمتش پرتاب کنن چیزیش نمیشه.شاید خراش برداره ولی همچنان ریشه هاش توی زمین جا دارن و رشد میکنه و رشد میکنه و میره به سمت آسمون
خیلی اتفاق ها ممکنه توی زندگی برامون بیفته که پیش بینی نم
پشت رُل ساعت حدوداً پنج شاید پنج و نیمداشتم یک عصر برمی گشتم از عبدالعظیم
ازهمان بن بست باران خورده پیچیدم به چپاز کنارت رد شدم آرام ، گفتی: مستقیم!زل زدی در آینه اما مرا نشناختیاین منم که روزگارم کرده با پیری گریمرادیو را باز کردم تا سکوتم نشکندرادیو روشن شد و شد بیشتر وضعم وخیمبخت بد برنامه موضوعش تغزل بود وعشقگفت مجری بعد" بسم الله الرحمن الرحیم" :یک غزل می خوانم از یک شاعر خوب وجوانخواند تا این بیت که من گفته بودم آن قدیم:"سعی من در سربه زی
هفته ی قبل در چنین شبی لحظات شیرینی را در جوار هم تیمی ها و مربی مان گذراندیم ، به ذوق فردا هایی پرگل با پیروزی های بسیار ، غافل از شکست های تلخی که انتظارمان را میکشید ... 
شرح گفتن قصه نیست ، اما یکی از بازیکنان خوبمان که البته بازیکن اصلی نبود اما کلیدی بود ، و اتفاقا دقایق زیادی نیز به میدان رفت ، دیشب خبر باردار شدنش را داد ، البته باردار بود ، آن هم  زمانی که تکل های سهمگینش دروازه را نجات میداد ، موجودی را درونش با خود میکشید ، در واقع تیم
تا انسان بود فاصله ای نیست، تنها باید عادت های بد را کنار گذاشت؛
هرگاه کمتر حرف زدی و بیشتر گوش دادیهرگاه امیدوار بودی و ناامیدی را از خودت دور کردی
هرگاه به ایمان و اعتقادت شک نداشتیهرگاه بجای تنفر عشق ورزیدی
هرگاه قدرشناسی را جایگزین ناسپاسی کردیهرگاه با اعتماد به نفس به مشکلات غلبه کردی
هرگاه بدبینی را برداشتی و اعتماد را بجایش گذاشتیهرگاه بجای حرف، به ایده هایت عمل کردی
هرگاه از دروغ پرهیز و صداقت را پیشه کردیهرگاه بجای تنبلی به کار
با دهن باز چشم میگردونم رو صورتای غرق خنده اشون...
_مسخره ام کردین؟
آبجی دست از خنده میکشه و درحالی که سعی میکنه خنده اشو بخوره میگه ..._نه خواهر من چه مسخره ای...!اسمشو میخوایم بذاریم فاطمه!
برمیگردم طرف شوهرش ...هنوز داره میخنده ..._شما به چی میخندی به امید خدا؟ایشونم سعی میکنه جدی بشه...اما نمیتونه...میگه_به قیافه ات!
دستی تو هوا تکون میدم_دامادم دامادای قدیم...!
ولی شما بگو...من میخوام بمیرم مگه؟تو رو خدا جون من!اگه کسی چیزی گفته بگید...من طاقت شنیدن
بصیرت:شاید تاکنون کودکان یتیم و بی سرپرست و یا بدسرپرستی را دیده باشید که به دور از آغوش پر مهر مادر و نوازشهای ارزشمند پدر محتاج محبت از هر انسان نجیب و شرافتمندی هستند. کودکانی که بعضا در حسرت یک اخم و دعوای پدر و مادر نیز مانده اند اما دریغ از دعوای مادرانه و اخمی پدرانه که برای این کودکان بسیار شیرین و دوست داشتنی جلوه می کند!البته این کودکان و نوجوانان نمی خواهند مردم به آنها از روی ترحم محبت کنند همین که به آنها همانند یک انسان عادی نگاه
در حیرتم از آدمی؛ از این که چقدر می‌تواند در یک هم‌کلامی نیم‌ساعته، بِگَزَد و تلخ کند و برنجاند! چقدر می‌تواند از خودش پُر باشد، که این همه دهان به تمجید از خود باز کند و زبان به ستایش خود و تصمیمات همواره و هرکجا درستِ خود بچرخاند! چقدر می‌تواند بی توجه به زمان، و هوشمندی مخاطبش، حرف مفت بزند! چقدر می‌تواند در خواندن احساسات اطرافیان خطا کند و بزرگی دیگران را از معبر نگاه کوچک خود، تفسیر کند! همینقدر کوتوله! همینقدر ترحّم برانگیز! 

پ.ن.1.
خب، بیست سال زمان خیلی زیادیه، مخصوصا برای منی که هنوز حتی بیست سال زندگی نکرده‌م! =))
تا بیست سال دیگه، من همسن الان مامان خواهم بود. 
پس قاعدتا ازدواج‌ کرده‌م. از پرورشگاه بچه آورده‌م. 
قله‌های مدارج علمی رو یکی پس از دیگری فتح کرده‌م. :دی
اگر خدا بخواد، یه کتاب‌فروشی باز کرده‌م.
امیدوارم دست‌کم یه زبان دیگه یاد گرفته باشم تا اون موقع!
واقعا چیز دیگه‌ای به ذهنم نمی‌رسه، من حتی نمی‌دونم بیست سال زندگی کردن چه حسی داره. =))))) 
بعدانوشت: به
اگر با محتکران و گرانفروشان به دیده ترحّم بنگریم!
اگر مسافرین ورودی به شهرهای شمالی را به شهرهای مبداء بر نگردانیم!
کرونا حالا حالاها قربانی خواهد گرفت!
کرونا ویروس و البته برخی  مردم، زبان احترام نمی فهمد!
کرونا را باید با قوه قهریه کنترل کرد!
رسول الله صلى الله علیه وآله :مَن لا یَرْحَمِ الناسَ لا یَرحَمْهُ اللّه ُ 
 کسى که به مردم ترحّم نکند، خداوند به او #رحم نمى کند.
تفسیر روایی:عنه صلى الله علیه وآله:مَن لا یَرحَمْ مَن فی الأرضِ لا یَرحَمْهُ مَن فی السماءکسى که به ساکنان زمین رحم نکند، آن که در آسمان است به او رحم ننماید
▫️عنه صلى الله علیه وآله:إنّما یَرحَمُ اللّه ُ مِن عِبادِهِ الرُّحَماءخداوند تنها به بندگان مهربان خود، رحم مى کند .
▫️عنه صلى الله علیه و آله :و الذی نَفسِ
اومده میگه می رفتی خانوم معلم می شدی واسه خودت دیگه
این دکتر بازی چیه راه انداختی
گفتم حالا تو چرا تنگته؟
گفت خب خواهر زاده می

حالا به اینکه من خودم نزده می رقصم کاری نداریم
ولی اینهمه تشویق و حمایت خاندان مون رو که می بینم ها
اصا اشک شوق تو چشام جمع میشه :/
آدمایی که ته ته هدف زندگی شون داشتن یه حقوق کارمندی و صبح تا ظهر سر کار رفتن و پس انداختن چند تا بچه و پیاده کردن این سِیر رو بچه هاشونه
ولی من نمیذارم اینجور بمونه
می کَنَم
جدا میشم
نمیذارم
کتابها، دربهای بزرگی هستند به سمت بیشمار دنیای دیگر!!! میتوانی از میان هزاران، یک درب را انتخاب کنی، سرزده و نامرئی واردش شوی!  مثلاً سر از خانه ای آنطرف کرهٔ خاکی تووی نیویورک در بیاوری، روی کاناپهٔ قرمز مخملی لم بدهی و با آدمهای درونش زندگی کنی! گویی بینشان هستی درحالیکه نیستی! از غذاهایی که روی میزشان چیده اند بخوری، در بزمهای شبانه شان بنوشی و برقصی، وارد اتاقها شوی، عشقبازیشان را بدون آنکه متوجه حضورت شوند تماشا کنی، هر کجا میروند آنجا
دوستی داشتیم که برای ادامه تحصیلات تکمیلی به یکی از بلاد کفر رفته بود. در جریان تدریس، استادشون یه کار تحقیقی در حوزه حقوق تطبیقی محیط زیست از ایشون خواسته بودن ایشون هم فردا با کوله باری از اطلاعات CTRl+C و CTRL+P شده خدمت استاد رفتند و نوبت به ارائه ایشون میرسه بحث رو که شروع می کنن استاد میپرسن ببخشید در ارائه این بحث از چه کتاب یا مقاله ای بهره جستین و ایشون در کمال خونسردی و اعتماد به نفس جواب میدن که:
١- گوگل
٢- ویکی پدیا
٣- سایت خبری....
خودش تع
ابن زیاد گفت: «عمر سعد راست می گوید. بیماری این جوانک را خواهد کشت، مخصوصا که باید راهی طولانی از کوفه تا شام را بپیماید.»
به زینب پوزخند زد: «شاید همه تان در این راه مردید!»
زینب به علی نگاه کرد که همچنان به دیوار تکیه داده بود. برادرزادۀ عزیزم... نه نه... برادرزادگی اکنون در سایۀ امامت علی ابن حسین قرار گرفته. او امام است. فقط. و امام همه چیز است. خواست بگوید حداقل بنشین عزیز عمه؛ اما اگر امام تشخیص داده باشد که باید در این جا بایستد، چه؟ پس اگر ا
شهید معلم کلاس درس ازادگی ، مقاومت و بصیرت است. کینه و عداوت ، برخی مدیران غرب زده از شهداء به دلیل تربیت دانش اموختگان مکتب عاشورایی است . که دنیای دنیا پرستان را تیره و تار می کنند. باور کردنی نیست دغدغه لیبرال ها اجتماعی باشد! جریان دوم خرداد حواس پرتی رانندگان را بهانه و تصاویر مناظر را جایگزین تمثال مبارک شهدا کردند! قطعا ، اختصار ، نیز ادامه همان برنامه ضد ارزشی است؟! جناب شهردار! جریان شما ، جریانی است قابل ترحم !که تمام قدرتتان در نفاق
#حدیث_مهدوی
کلام امام زمان
ولولا ما عندنا من محبّة صلاحکم ورحمتکم والإشفاق علیکم لکنّا عن مخاطبتکم فی شغل
ای شیعه ما 
و اگر محبت به شما نداشتیم و صلاح شما را نمی‌دیدیم، و بخاطر ترحم و شفقت بر شما نبود، گفتگوى با شما را ترک می‌گفتیم.
منابع:الغیبة (للطوسی)/ کتاب الغیبة للحجة / النص / 286 / 4 - فصل بعض معجزات الإمام المهدی ع و ما ظهر من جهته ع من التوقیعات على یدی سفرائهالإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسی) / ج 2 / 467 / احتجاج الحجة القائم المنتظر المهدی صاح
عزیزم واقعا نمی دانی چقدر احمقی یا اهمیتی نمی دهی؟..عزیزم میشود دهانت را ببندی بوی گندش نوعی سلاح کشتار جمعی است!این همه  ریده ای که بگویی شاش داری.. عق نمی زنی؟عزیزم هزار بار دستت را در سوراخ مار غاشیه چرخاندی یکبار نمی خواهی پونه بکاری؟نمی خواهی بفهمی بابا این راهش نیست؟ میدانی تو نمی خواهی اوضاع را تغییر دهی فقط میخواهی خشم خودت را ارضا کنی...تظاهرات میکنی می ایند اتش میکشند و میکشند و میبرند و میزنند بعد هم پرونده ی قضایی را با گل سرخ تقدی
«١٩٠»وَ قاتِلُوا فِی سَبِیلِ‌ اللّهِ‌ الَّذِینَ‌ یُقاتِلُونَکُمْ‌ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ‌ اللّهَ‌ لا یُحِبُّ‌ الْمُعْتَدِینَ‌ و در راه خدا با کسانى که با شما مى‌جنگند،بجنگید ولى از حدّ تجاوز نکنید،که خداوند تجاوزکاران را دوست نمى‌دارد. نکته‌ها: در این آیه ضمن تصریح به ضرورت دفاع و مقابله در برابر تجاوز دیگران،یادآور مى‌شود که در میدان جنگ نیز از حدود و مرزهاى الهى تجاوز نکرده و متعرض بیماران،زنان، کودکان و سالمندانى که با شما
با یکی از دوستام صمیمی تر بشم 
براش از احساسم گفتم 
گفتم نسبت به رابطمون این احساسو دارم
بعد گفتم الان که پیششم چه احساسی رو تجربه میکنم
بهش گفتم من وقتی پیشتم 
بهم احساس حقارت دست میده نمیدونم چرا
الان احساس غم دارم 
و اینکه ازت خجالت میکشم
بهش گفتم وبلاگ دارم 
و هیچکس نمیدونه
بهش گفتم گاهی بهش دروغ گفته ام 
و باهاش روراست نبوده ام 
بهش گفتم حتی با خواننده های وبلاگم رو راست نبوده ام
تمام پستام حتی همین پست 
شاید هیچ وقت صادقانه نبوده
من هم
گرگی در اتاقکی در آغل گوسفندان ما زاییده بود و سه چهار توله داشت و اوائل کار به طور مخفیانه مرتب به آنجا رفت و آمد می کرد و به بچه هایش میرسید ، چون ‌آسیبی ‌به‌ گوسفندان‌ نمیرساند‌ وبخاطر ترحم‌ به‌ این ‌حیوان‌‌‌‌‌‌‌‌‌ و‌ بچه‌هایش‌، او را بیرون ‌نکردیم‌، ولی ‌کاملا ا‌و را زیر نظر‌ داشتم‌.
این‌ ماده‌ گرگ ‌به ‌شکار میرفت‌ و هر بار مرغی‌، خرگوشی ‌، بره‌ای شکار میکرد و برای ‌مصرف ‌خود و بچه‌هایش ‌می آورد‌.اما با اینکه ‌رفت
 ... من نمی دونم چه جوری به خودش اجازه داده همچین کاری بکنه ... آراد می گفت با چنان افتخاری تعریف کرده که انگار جایزه نوبل گرفته ... منتظر بوده که آراد ازش تقدیر کنه ولی آراد ...به اینجا که رسید غش غش خندید و گفت:- آراد برگشته بهش گفته به شما هیچ ربطی نداشت که اونکارو کردین ... الان هم با زبون خوش خسارت ماشین خانوم آوانسیان رو پرداخت می کنین ... هر چی بین ماست به خودمون مربوطه ... به شما چه که کاسه داغ تر از آش شدین ...با حیرت گفتم:- نه!!!!!- آرهههههه ... سارا هم
برای ح نوشتم دلم میخواد کسی رو داشته باشم که فقط و فقط مال من باشه و با هیچ کس شریکش نشم خندید و گفت من میتونم داوطلب باشم بهش گفتم که نه تو به صاد تعلق داری به خواهرت به مامان و به عین که اون دوستته دایره ی ادمهایی که بهشون تعلق داری زیاده
بعد بهش گفتم به نظرت من به کیا تعلق دارم ؟ گفت مامانت بابات صاد سین شین اون یکی صاد نون! غین و میم ! اسم خودش رو هم نگفت .
گفتم که جالبه من به هیچ کدوم از این ادمهایی که گفتی احساس تعلق نمیکنم مخصوصا بابام گفت من
شرح داستان نا امید کننده ی از سر گذرانده شده و فراموش شده ای ک گاها، تنها در ساعت های خلوتی به ذهن مریض و ناکارامدان طلوع می کند و شعاع تاریکش بر روشنایی ادراک می تابد. لحظه های کوتاهی بیش طول نمی کشد ک خود را، درونِ تاریک ترین اتاق، در تنها ترین لحظه ی ممکن پیدا کنی بعد آن. یک اتفاق ناگریز تکراری ـست ک بسیار بدان آشناییم. و هیچ تلاشی برای دوری ز آن نیست، یک جور هایی رفیقیم. می دانی. یک طوری توی آن لحظه ها انگار، بیش از همیشه خود می شویم و شخصا بر
یادمه اون روز دلم گرفته بود 
می خواستم های های گریه کنم 
یه بغض وحشتناک داشت خفه م می کرد و دوست نداشتم هیچ کسی رو ببینم
از اون سالن زدم بیرون 
راه رفتم راه رفتم 
یادم نمیاد تونسته بودم جلوی اشکامو بگیرم یا نه 
باز شکست خورده بودم
باز جلوی یه عالمه آدم له شده بودم
فکرای آدما توی سرم می چرخید و لعنت می فرستادم به بخت و زندگیم 
یه لحظه به خودم گفتم آخه تا کی؟ تا کی قراره شکست بخورم و غرورم ریز ریز شه؟ تا کی؟ چند بار؟ من باید درست شم یا ...؟
واقعیت ا
تو ببین شاید اشتباهی شد. از همون اولش اشتباهی شد. مثلا چی شد که یک آن دلم سوخت و خواستم برم کمک اون دانشجو دکترا؟و تی ای هوش شدم؟خودمم یادم نیست. ترحم، آدمی نباید بکنه.ترحم کردن مثل سم پاشیدنه. شاید آفت فصلیش کشته شه اما بعدش چی؟ تا توی شیرینی میوه هاشم زهره. فرد مترحم خودش پیش خودش شکسته بود بعد ترحمش کنی دیگه خرد میشه.پودر میشه. بعدش توی تلگرام رفتم کانال زدم. خب این یعنی چی؟ یعنی اینکه کرمم داشتم. حالا نه که بقیه ندارن. معلومه همه دارن. به قول

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها